دشت گیتو و نگاه تازه ای به آن (نویسنده: ولی... شمشیربندی)

این دشت پهناور، "گیتو" (Gito)  نام دارد که گرداگردش را بخشی از کوه های مرکزی ایران فرا گرفته است. واژه ی گیتو از لغت گیتی گرفته شده و به معنای جهان کوچک است. دشت گیتو از طرف شمال به شهرستان اراک،از طرف جنوب به دورود و الیگودرز و ازنا، از طرف مشرق به خمین و محلات و از طرف مغرب به ملایر و بروجرد محدود می شود. پالایشگاه هفتم و کارخانه ی پتروشیمی اراک در گوشه ی شمال غربی دشت گیتو ساخته شده است. این مجتمع عظیم شیمیایی، گذشته از سودمندی های اقتصادی اش، در به هم ریختن اکوسیستم و آلوده ساختن هوای پاک این ناحیه، تاثیر به سزایی دارد و تهدیدی جدی برای ساکنان و محیط زیست آن جا محسوب می شود.

دشت گیتو به تشت کنگره داری می ماند که لبه اش را دیواره ای از کوه های ناهمگون ساخته باشد. بعضی از کوه ها بلند و پربرف و استوار، برخی کوتاه و خشک و فرسوده اند.

چشم اندازهای این دشت در نیمه ی اول سال چون مخملی سبز در سبز تا چشم کار می کند با فراز و نشیب های موزون و گیاهان گوناگون، دلربا و سرشار از طراوت و پاکیزگی است. پرواز دلنشین پرندگان سبکبالی چون کبوتر چاهی، اردک وحشی، کبک و تیهو، رنگ و جلای دلپذیری به این سرزمین داده و آوای ترسیده ی همین پرندگان وقتی که از هراس ِ باز و قرقی و شاهین در تب و تابند، رمز و رازی به آن بخشیده.

سلسله جبال راسوند  با قله های پر برف و درخشنده ی خود، سراسر دیواره ی جنوبی دشت گیتو را تشکیل می دهد. سلسله ی راسوند شاخه ای از رشته کوه زاگرس است که ارتفاعات الوند همدان را به کوه های به هم پیوسته ی محلات و دلیجان و در نهایت به جبال کرکس در ایران مرکزی متصل می کند. از برکت بلندای این زنجیره ی بزرگ، دامنه ی شمالی راسوند همواره پوشیده از گل و گیاه و چشمه سارهای جوشان است. برف زمستانی غالباً دامنه ی کوه ها را تا نزدیک قله پوشانیده است. تابش خورشید بر دندانه ها و چین و شکن های تیغه ی کوهسار، چون الماس درخشان و تراش داده شده ای چشم را خیره می کند. در اردیبهشت ماه، باقیمانده ی برف های زمستانی در کنار چمن زارهای سرسبز بهاری، چشم اندازی افسانه ای به طبیعت این ناحیه هدیه می کند.

لابه لای دره ها و تختگاه های آفتاب گیر کوه، محل مناسبی برای چرای گله های قوچ و میش وحشی است. گله ها بیشتر در آغازین روزهای بهار از اطراف اشتران کوه به این ناحیه کوچ می کنند. و اواخر پاییز آن هایی که جان سالم به در برده اند دوباره به قشلاق خود باز می گردند.

بخش وسیعی از نیمه ی غربی دشت را سابقاً چم گیتو می خواندند که چراگاه بزرگ و پرورشگاه اسب های دولتی بود. (1)

 

ـ شازند، قلب تپنده ی دشت گیتو

در شهریور ماه 1317 خورشیدی آخرین پیچ خط آهن سراسری ایران در نزدیکی ایستگاهی پیچیده شد که به نام فوزیه ـ همسر مصری ولی عهد آن روز و محمدرضا شاه سال های بعد ـ نامگذاری شده بود. مرتفع ترین نقطه ی راه آهن ایران جایی بین ایستگاه فوزیه (سمیه امروز) با 1830 متر ارتفاع نسبت به سطح دریا واقع است. این منطقه در جنوب ادریس آباد قرار دارد. ادریس آباد، همان روستایی است که پس از گشایش ایستگاه راه آهن، شازند نام گرفت و کم کم تبدیل به شهر شد. به یمن عبور این راه آهن، پهنه ی گیتو نیز دگرگونی های نیکو پیدا کرد. از جمله کارخانه ی قندی که در استان مازندران و شهرستان شاهی (قائم شهر امروز) دایر بود به علت بازده بسیار کم، از آنجا جمع آوری و به شهر نوبنیاد شازند آورده شد. این کارخانه ی قند که اشکودا نام داشت و دستاورد ِ مهندسان ِ چک بود در آبان ماه سال 1317 خورشیدی شروع به کار کرد و امروز هم فرآورده ی آن یکی از بهترین قندهای ایران است.

قلب تپنده ی این دشت شهرستان شازند است که در سایه ی قله ی بلند و برفگیر "شهباز" به ارتفاع 3379 متر آرمیده است. شازند از زمانی که نام تازه یافت، جان تازه هم گرفت. چندان که آهسته آهسته اهمیتش از قصبه ی ِ آستانه بیشتر شد و مرکزیت فرهنگی، سیاسی و اقتصادی را در وسعتی به دست آورد که میان شهر های اراک و بروجرد است. شازند امروز 140000 نفر جمعیت دارد.

 

 ـ آستانه زیارت گاه و تفرج گاه

آستانه یا کرج ابودلف (Aboudalaf) قصبه ای دیرینه سال است که در جنوب شازند واقع شده. آنجا مدفن سهل ابن علی فرزند بلافصل علی ابن ابیطالب (ع) است که ابتدا به نام آستانه ی سهل ابن علی و به مرور و از دوران صفویه تنها به نام آستانه خوانده شد. علی عماد الدوله دیلمی (سلطنت 338ـ 320 ه.ق) پیش از آن که ستاره ی اقبالش بلندی گیرد از سوی مردآویج در آنجا حکمرانی داشته است. ابن حوقل در جلد دوم الجبال درباره ی آستانه می نویسد: « کرج (آستانه) قبل از اسلام معمور بوده و در دوره ی اسلامی به عهد عیسی بن ادریس که از فرزندان ابودلف عجلی بود گسترش یافت و به کرج ابودلف مشهور شد. او در آنجا قصرها و عمارات وسیع چون ابنیه ی سلاطین بنا کرد. شهر از خشت و گل و طول آن دو فرسخ و دارای دو بازار است که مسجد جامع بزرگ شهر در کنار بازار بزرگ بنا شده و بازار دوم به موازات آن بنا شده است. بین دو بازار محوطه ی وسیعی است که منازل و حمام ها در آن ساخته شده. خراجش سیصد و سه هزار درهم است و مردمش در نهایت رفاه زندگی می کنند». حمدالله مستوفی (درگذشته به سال 750 ه.ق) در کتاب خود نزهت القلوب آورده است: «کرج (آستانه) از اقلیم چهارم است و آن را ابودلف عجلی، به عهد هارون الرشید ساخته است. کوه راسمند بر طرف شمال آن جاست و در پای کوه چشمه ای است سخت بزرگ، آن را چشمه ی کیخسرو می نامند و مرغزاری عریض و طویل دارد، شش فرسخ در سه فرسنگ. آن مرغزار را گیتو خوانند و قلعه ای محکم بود آن را فرزین گویند. مردم آنجا سنی متعصب و حقوق دیوانی آنجا ده تومان و دو هزار دینار است.»

همان طور که گفته شد نام کرج کم کم به آستانه تغییر یافت. از عهد صفویه مردمش شیعه شدند و تا امروز بر همین مذهبند.

در دوران آل بویه برای رفاه زایران بر مزار سهل ابن علی ساختمان و حجره های معتبری ساخته شده است. بر بقعه ی اصلی گنبدی به ارتفاع 20 متر بنا شده است. دور تا دور بقعه را رواقی هشت ضلعی به قطر 50 متر احاطه کرده که ضمن استحکام بنا، استراحتگاه زائرانی است که از راه های دور و نزدیک می آیند. دیوارهای قطور با سقف بلند آجری و درهای مشبک اُرسی، زوار را چون نگین انگشتری در بر می گیرد.

درخت توت کهنسالی که به گواهی پلاک شناسنامه اش، افزون بر هزار سال عمر دارد در صحن امامزاده دیده می شود. ممکن است قبل از بنای حاضر، بقعه ی دیگری بر مزار سهل ابن علی بوده باشد. زیارتگاه های دیگری نیز به نام های طالب ابن علی، جعفر ابن علی، فضل ابن جعفر و طوغان ترک (غلام) در فاصله های کوتاهی در اطراف بقعه قرار گرفته اند که هرکدام مشتاقان و زوار خود را طلب می کنند.

شیب دشت گیتو از شرق به غرب است و آن چه باعث آبادانی آن شده است سرچشمه های پرشماری است که از مشرق منطقه شروع می شود و با پیوستن به یکدیگر رودخانه ی پر آب کزاز (Kaz,zaaz) می سازد. رودخانه ی کزاز دشت گیتو را جان می بخشد و روستاهای بسیاری را سیراب می کند. سرچشمه ی اصلی رودخانه، سراب عمارت یا به اصطلاح محلی، دریاچه ی عمارت است که در شرقی ترین بخش دشت واقع شده است.

 

 دریاچه ی عمارت

دریاچه ی عمارت تقریباً دو هکتار مربع مساحت دارد و چشمه هایی جوشان از جای جای بسترش فوران می کند. سطح آب را گل ها و گیاهان آبزی پوشانده است. در اطراف دریاچه درختان بید و صنوبر بسیار دیده می شود. نیزار انبوهی در کناره ی کم عمق آبگیر روییده است و زیستگاه مناسبی برای اردک هایی است که در اواخر پاییز به این مکان مهاجرت می کنند. کسی به یاد ندارد که در هیچ فصلی از سال، آب دریاچه دستخوش نقصان و کاهشی چشمگیر شده باشد. بخش عمده ی آب از شکاف تخته سنگ عظیمی در کناره تپه ی مشرف بر دریاچه، تنوره کشان بیرون می ریزد. دور تا دور تخته سنگ را سنگ چین کرده اند و  جویباری کشیده اند. همان جا مسجدی ساخته اند که آب روان از میانش عبور می کند.

دانایان بومی منبع و سرچشمه ی آب را پنج کوه کله قندی می دانند که در افق مشرق محو شده اند. کوه هایی که در یک ردیف قرار گرفته اند و به دلیل شباهت شان به رشته کوه های اطراف همدان، لوند کوچک نام گرفته اند. دره های مشرف به الوند کوچک بسیار با طراوتند و دشت مصفای آن گویی از بهشت فرود آمده است.  

این منطقه سکنه ی زیادی ندارد ولی مراتع و گیاهان بسیاری در آنجا روییده است. دره ها، گذرگاه گله های بزرگ و گوسفندانی است که ییلاق قشلاق می کنند و از راه لرستان خود را به نواحی گرمسیر جنوب می رسانند. کوه های الوند کوچک به علت وجود منابع غنی زیر زمینی از قدیم حفاری می شده است و از فلزات آن بهره برداری می کرده اند. چاه ها و دالان های متروکه ی بسیاری در آن کوه ها هست که به معادن شدّادی معروف است. (2)

در میان دریاچه ی عمارت، گرداب سهمگینی به چشم می خورد. شن ریزه هایی که در همه جای گرداب معلق یا در حرکتند. این شن ریزه ها گرداب را به زمردی کدر همانند کرده اند. عمق آب را کسی اندازه گیری نکرده ولی حکایات غم انگیزی که زنان و مردان سالخورده به یاد دارند از غرور جوانانی حکایت می کند که با شرط بندی تن را به آب زده و طومار زندگی خود را در هم پیچیده اند.

می گویند هر مهتاب شب، وقتی قرص تمام ماه، صاف و زلال نور افشانی می کند، یک جفت ماهی بزرگ از آب بیرون می جهند و پس از جست و خیز بسیار دوباره به گرداب فرو می شوند. سالخوردگان حکایت تازه دامادی را بازگو می کنند که در مهتاب شبی برای صید دو ماهی خود را به آب افکند.

ساعت ها بود از فرو رفتن داماد در آب گذشته و از او خبری نشده بود. جوانان و بستگان او به تلاش و چاره جویی پرداختند. ولی کاری از دستشان ساخته نبود. تا این که با مشورت بزرگان روستا، نوعروسش را با دستان حنا بسته همراه با دهل و سرنا کنار آب آوردند. مدت ها هلهله کردند. پول سیاه در آب پاشیدند، اسپند بر آتش ریختند و به انتظار نشستند. خبر غوطه ور شدن داماد در گرداب، از نیمه های شب در دهکده های دور و نزدیک پیچیده بود. مردم منتظر و در آرزوی دیدن شعله های آتش با دود سفید بودند و همگی برای زنده بودن داماد دعا می کردند. مرسوم بود هنگامی که روستاییان می خواستند خبر تازه و مهمی را به دور و نزدیک برسانند، آتش بر می افروختند. اگر آتش با شاخه ها و برگ های تر و تازه ی گیاهان افروخته می شد و از آن دود سیاهی بر می خاست، نشانگر خبر بد و مصیبت بار بود. اگر هم آتش را با شاخه های خشک روشن می کردند و از شعله های آتش دود سفید به هم می رسید، حاکی از خبر خوش بود که شادمانی و دست افشانی را نیز به همراه داشت.

هنگام طلوع آفتاب که مردم از بام چند خانه ی روستایی آتشی همراه با دود سیاه دیدند امیدشان از دست رفت و برای روان داماد آمرزش خواستند. سرانجام  گرداب جنازه ی داماد را در میان فریاد و شیون نزدیکان به کناری پرتاب کرده بود.

پیرمردان و پیرزنان این واقعه را با التهاب برای جوانان تعریف می کنند تا شاید مانع نزدیک شدن آن ها به گرداب شوند.

* * * * * *

پانویس ها:

1 ـ چم گیتو از ابتدای منطقه ی شرا تا قدمگاه و اکبر آباد را تشکیل می داده است. این مرغزار در امتداد رودخانه روستاهای کزاز و جسّک و تحت محل را تا نزدیکی پل دوآب در بر می گرفته. برهان قاطع ذیل کلمه ی شرّا می نویسد: «شرا معرّب چرا و از ماده ی چریدن به معنای چراگاه است و در کلمه ی پهلوی نیز چراک آمده است». تاریخ قم تالیف حسن ابن محمد قمی به سال 378 هجری قمری در وجه تسمیه ی آنجا می نویسد: «اسب های کیخسرو را در مراتع آن به چرا می گذاشتند ».  تا این اواخر که زمین های هموار دشت نیمه مکانیزه و تبدیل به چغندرکاری نشده بود،چمستان های مزبور نیز باقی و دایر بود. امروزه از آن ها مرغزار مختصر و محدودی در حوالی قدمگاه و اکبر آباد باقی مانده که بیشتر به عنوان خرمن جا استفاده می شود.

2 ـ در یکی از دالان های شدادی اتفاقی افتاده که باعث رواج مثلی در میان اهالی شده است.

سال ها پیش گله ی گوسفندان حاج عباس تجره ای از این راه به طرف گرمسیر در حرکت بود. یکی از بزهای گله گم شد. چوپان در هنگام جست و جو، دهلیزی را پیدا کرد که به چاه بزرگ و پر آبی می رسید. خواست آب بنوشد کاسه ی چوبینش در چاه افتاد. سگ چوپان که از نهیب و فریاد او دستپاچه شده بود، به دنبال کاسه در چاه غوطه ور شد. چوپان درمانده، برای این که سگ و کاسه را به دست آورد مقداری کاه بر آب ریخت تا مسیر جریان آب را پیدا کند. اما هرچه بیشتر جست، کمتر یافت.

پس از یازده روز دختر بچه هایی که با سطل های خود از سراب دریاچه عمارت آب بر می داشتند پرهای کاه و کاسه ای چوبین را دیدند که از شکاف سنگ های داخل مسجد بیرون می آمد. اما بعد از آن هیچ کس سگ چوپان را ندید. امروز هم در آن حوالی اگر بخواهند کسی را نفرین کنند به او می گویند: آنجا بروی که سگ چوپان حاج عباس رفت!

* * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * *

دشت گیتو و نگاه تازه ای به آن (بخش دوم)

سرچشمه ی رود کزّاز، دریاچه ی عمارت است. آبهايی كه از گوشه و کنار دریاچه ی عمارت بيرون می ريزد، یکصد متر پايين تر در بستری آرام، به پهنای تقريباً هشت قدم و به ارتفاع يک آدم جريان می يابد و رودخانه ی آرامی را تشكيل می دهد. آب در اين قسمت آنقدر زلال است كه ماهی ها و سنگ ريزه های کف رودخانه به خوبی ديده می شود. در انتهای آبگير، سنگ سفيد و تراش داده ای به پهنای تمامی رودخانه و به قطر نيم متر راه را بر آب بسته و آن را به شش شاخه تقسيم كرده است. از قدیم  تا کنون تقسيم نامه هایی که به مُهر بزرگان قوم ممهور شده است، مبنای انشعاب آب و استفاده از آب قرار گرفته است. هر نهری به سمتی می رود و هر شاخه ی آن چندين روستا را سيراب مي كند.

ـ سراب عباس آباد

از ديگر آب هايی كه از دل كوه بيرون می ريزد، سراب عباس آباد است كه نام خود را از روستايی به همين نام گرفته است. اين آب خروشان، سفيد و كف آلود، با شتاب از زير صخره ای عظيم بيرون مي جهد. آب به حدی سرد است كه در تابستان كمتر كسی می تواند داخل آن شود و تا عدد ده را شمارش كند. جريان آب شديد و آنقدر تند است كه شتر را مي غلتاند. سراب عباس آباد درست در زير قله ی شهباز، بلند ترین برفگير راسوند قرار گرفته است. اين آب نيز عادلانه و بر مبنای تقسيم نامه ای كه نياكان روستایيان بر آن مهر نهاده اند چندين شاخه شده، موجب آبادی و رونق بسياری از دهكده های زير دست خود شده است. روستای عباس آباد از دوران صفويه ارمنی نشين شده است. نقل و انتقال اقوام و ملل تابع حكومت ها كه در ادوار مختلف و به ضرورت منافع حكام صورت پذيرفته شامل حال مسيحيان منطقه ی ارمنستان نيز شده و آنها را به اين ناحيه كوچانده است. ساکنان پرتلاش عباس آباد از بركت نهر خروشان و با پشتكار خستگی ناپذير خود بهترين و مرغوب ترين محصولات را به عمل می آورند. باغهای انگور عباس آباد كه سابقاً درآمدی وافر برای ارمنی ها داشته است امروزه نيز زبانزد همگان است.

 

ـ سرچشمه ی بُلاغ

سرچشمه ی ديگري كه قابل تامل است «بُلاغ» نام دارد. سراب بلاغ حد فاصل شازند و پل دوآب است. اين چشمه از دل صخره ای عظيم و يكپارچه بيرون مي آيد. ديواره صاف و پس رفته ی اطراف چشمه، به اطاقی می ماند که براي نشستن در آن سکویی تعبيه كرده اند. آب صاف و گوارایی بي صدا به اندازه ی ده سنگ از ریشه ی كوه بيرون می آید و گسترده و آرام در بستر شنی رودخانه به پهنای ده قدم جریان پيدا می كند. كبوترهای چاهی از شكاف سنگی بالای چشمه دائم بال می زنند و فارغ از همه چيز در پروازند. چندين ماهی به طول تقريبی سی سانتيمتر در شكاف سنگ ها دم می جنبانند و به سرعت در عمق سياهی و در تاريكی زير صخره ها محو مي شوند. بر سكوي كناره ی آب آثاری از شمع هایی دیده می شود كه براي تبرک روشن كرده اند. نام ديگر اين سراب چشمه ی كيخسرو است. كيخسرو پادشاه كيانی قبل از اينكه در غار شاه زنده (شازند) غايب شود، خود را در آن شست و شو داده است. هزاران سال است، اهالی آب اين چشمه را مقدس مي دانند و از آلودن آن پرهيز مي كنند. درختانی كه در كنار چشمه رویيده است با تكه پارچه هاي رنگارنگی آذين يافته و در نظر اهالی متبرک است. خرمهره های كبود فراوانی نيز برای نظر درمانی به آنها آويخته اند. ماهيهای كوچک و سياه رنگی در كف آب زلال چشمه، دسته جمعی و شتابان حركت مي كنند و چون متبرک اند كمتر كسی راضی مي شود برای خوراک از آنها استفاده كند. در شاهنامه ی فردوسی، درباره ی پايان زندگی كيخسرو چنين آمده است:

به ره بر يكی چشمه آمد پديد
به آن آب روشن سر و تن بشست
كنون چون برآرد سپهر آفتاب
جهانجوی كيخسرو آنجا رسيد
همی خواند اندر نهان زند و اُست
نبيند از اين پس مرا جز به خواب

 

سرچشمه ی پنجه علي يا عزت آباد در مشرق روستای توره است. آبی است به غايت گوارا كه بر آن آب بندی نهاده اند. در كنارش پارک (بوستان) بسيار زيبایی با الگوی قلعه های قرون وسطایی اروپا ساخته شده است. سرچشمه ی پنجه علی از يمن كوه راسوند، آرام و بي صدا از لابلای صخره ای عظيم بيرون مي خزد و در گودالی بزرگ و پهناور، با قلوه سنگ های زيبا و رنگارنگ استخری طبيعی و بس دلنشين ساخته شده است. انواع بهترين گل ها و پيچک ها كه در كمتر پارکی كاشته شده است، در اينجا مناظری دلفريب و رويایی به وجود آورده است. قسمتی از آب در مزارع مكانيزه ای كه از بركت اين چشمه احداث شده مصرف مي شود و بقيه نيز با آب بندهای متعددی كه بر آن ساخته اند به مصرف روستاها و موقوفات خانوادگی بيات می رسد.

پارک پنجه علی يا عزت آباد، خان نشين و ييلاق خانواده ی بيات بوده است. اين خانواده از فرزندان و نوادگان سهام سلطان نماینده ی اراک در مجلس شورای ملی از دوره ی چهارم تا چهاردهم و نخست وزیر ایران در سال 1323 و سناتور سالهای بعد و صمصام الملک وزير كشاورزی در دوران رضا شاه پهلوی و بنيان گذار دانشكده كشاورزی كرج هستند.

در اين روستا بيمارستان مجهزی وجود دارد كه در سال 1324 قمری به عهد مظفرالدين شاه ساخته شده است. در وقف نامه ی آن توصيه شده كه حاذق ترين طبیبان و جراحان را استخدام كنند و دست متولی را در جهت پرداخت بهترين دستمزد باز بگذارند. پيش بينی وسايل رفاهی به مقتضای زمان براي خدمه، و ايجاد امكانات درمانی برای بيماران بستری و آنهایی كه از روستاهای اطراف برای مداوای سرپایی مراجعه مي كنند به بهترين شكل انجام شده است. سرچشمه های شازند، ازن، سورانه، اسكان و ديگر سراب های بزرگ و كوچكی كه شمار آنان از پنجاه رشته می گذرد، هر كدام حكاياتی جالب و در جای خود شنيدنی دارند. آنها جملگی به هم می پیوندند و رودخانه ی كزّاز (قره چای) را تشكيل مي دهند. اين رودخانه چون ماری سنگين و آرام در كف دشت می خزد و ثروت و نعمت بسياری برای روستایيان به ارمغان مي آورد. آبادی های بسياری قريب یکصد روستا در مسير رودخانه ساخته شده است كه رودخانه رگ حيات آنهاست. روستاهایی با برج و باروهای كهن و قدمت بیش از چندين صد سال و گاه هزار سال كه اغلب ویران شده و برخی نيز استوار و پا بر جای مانده اند. سابقاً بيش از ده روستای ارمنی نشين در سراسر دشت گيتو وجود داشت كه با مهاجرت آنان در سالهای اخير،امروزه تعداد خانواده های ساكن از انگشتان دست تجاوز نمی كند و از آن همه صنايع دستی زنهای ارمنی، نظير قالی و دستكش و جوراب و جاجيم اکنون بیش از خاطره ای باقی نمانده است.

 

ـ گَهَر ها و ماهیگیران بی انصاف

رودخانه ی كزاز با پيچ و خم هایش گاه از كنار صخره ها يا زمين های رسوبی سختی مي گذرد و با نشست در زمین های مجاور، به تدریج زير سنگ ها را خالی می کند و گودال های ژرفی به وجود می آورد. گودال ها كه به گویش محلی " گَهَر" خوانده می شود، غالبا پوشيده از خزه ها و علف های آبی و زیستگاه مناسبی برای ماهی ها است. اين گهرها به تناسب موقعيت محلی و موقعيت جغرافيایی نام های مختلفی يافته اند. مثل گهر ارمنی كش، ملک يا عابدين و گهر حاج خان علي و غيره.  در نقاطی نيز جهت استفاده بهتر و به موقع كشاورزان بر رودخانه آب بندهایی بسته شده است که آب بندهای جمال آباد و مانيزان از آن جمله است. جوانان روستایی دور از چشم ماموران در اين گهرها آب تنی مي كنند و زمانی نيز با تورهایی كه مخفيانه به همراه دارند، ماهی می گيرند. در گذشته ای نه چندان دور بي انصافهایی پيدا می شدند که با انفجار ديناميت نسل ماهی ها را تهديد می كردند و با هر انفجار هزاران ماهی بزرگ و كوچک را تلف می کردند. بسيار اتفاق افتاده است كه صيادان بی باک و بی احتياط خود نيز صيد شده، جان بر سر اين كار نهاده اند. يعني قبل از اينكه انفجار داخل آب صورت گيرد، ديناميت در دست های صياد عمل می كرد و منجر به مرگ يا نقص عضو او مي گرديد؛ يا این كه شكارچيان سيم لختی را از موتور برق  جهت بی حس كردن ماهی ها در آب مي انداختند و وقتی ماهیان بی حس می شدند، قبل از خاموش كردن موتور با دستپاچگی، به آب می زدند و جان بر سر شتابزدگی می گذاردند. مهتاب شب ها جوانان با چراغ توری، آرام و بی صدا به تندآبهای پهناور و كم عمق می زنند كه آبشان از زیر زانو بالاتر نمی رود.  هنگامی كه شعله ی چراغ، ماهی ها را متوجه می كند ماهیگیران با حوصله آنها را دستچين می كنند. جوان های تازه كار زنبیل هایی بدون ته را بر ماهيان فرود می آورند و آنها را اسير می كنند. قبل از اينكه ماهی بگريزد آن را می گیرند و به خاک هلاک می اندازند.

رودخانه ی كزاز در غربی ترين نقطه ی دشت یعنی پل دو آب، با پيوستن به نهر ديگری كه از جنوب مي آيد رودخانه ی پر آب قره چای را تشكيل می دهد و وارد مسير پر پيچ و خم شَرا می شود. سپس افتان و خيزان باريكه طويل و سرسبزی را پشت سر می گذارد و به منطقه ساوه و در انتها به حوض سلطان (کویر نمک) می ريزد.

از آنجاكه مجتمع های عظيم صنعتی و شهرک های جديدالاحداث نياز مبرمی به آب دارند علاوه بر پيش بينی هایی كه برای تامين آب آنها شده، متاسفانه حفر چاههای عميق بخش قابل توجهی از آب رودخانه و ديگر آبهای منطقه را در كام خود کشیده است و اين ضايعه ای است كه هر چه زودتر و تا كار از كار نگذشته باید برای  آن چاره انديشی كنيم. قبل از آن که به سوگ روستاهای سوخته بنشينيم.

 

ـ قلمستان های شَرّا

بارانهای فصلی، پهنای رودخانه ی قره چای را در بعضی نقاط به دويست تا سيسد متر می رساند. صرف نظر از ويرانی ها، گل و لای به جای مانده از سيلاب ها، در منطقه ی شرا باعث ايجاد و رشد قلمستان های انبوهی شده است كه به طراوت و ثروت منطقه افزوده است. در ايران مركزی كمتر خانه يا بنای معتبر و قديم را می توان يافت كه از چوب درختان و قلمستان های شرا بي نصيب مانده باشد. دهقانان زحمتكش شرایی کشتزار های کنار رودخانه را  زه كشی می کنند و با سرریز ساختن آب رودخانه به زمین های کشاورزی، باغهای انگور و درختان تشنه را سيراب می کنند. بخش اعظم انگورهایی كه در میدان های ميوه ی شهرهای جنوب ايران فروخته می شود يا بيشتر گوجه فرنگی هایی كه در شهرستان های اطراف استان مركزی مصرف مي شود، حاصل دسترنج دهقانان شرایی است 

- دربندهای گیتو

دشت گيتو به وسيله ی چهار گذرگاه يا دربند به اطراف راه پيدا می كند. يک معبر در شمال است كه از طريق مهاجران و رباط ميل و ايستگاه راه آهن سمنگان به شهرستان اراک می رسد. و سه  معبر ديگر ايران مركزی را به لرستان و منطقه جنوبی كشور وصل می كند.

در طول تاريخ خصوصاً مواقع خشكسالی و هنگام ضعف دولت های مركزی، لرها و سيلاخوری ها كه قلمرو جغرافيایی آنان از پشت كوه راسوند شروع می شود و تا نزديک مرزهای غربی ایران امتداد پیدا می کند، چون سيل خروشانی از اين معبرها می گذشتند و قم و تهران و ايران مركزی را مورد تاخت و تاز قرار می دادند و پس از كشتار و غارت، دوباره از همان راه به زادگاه خود باز می گشتند. اما در اوایل دوره ی قاجار  اين قتل و غارت علاوه بر آزمندی بیانگر كينه ای بود كه لر ها از قاجارها داشتند.  آقا محمدخان قاجار،سلسله ی زندیه را سرنگون کرد تا قاجارها به تخت بنشینند. زندیان طایفه ای از لرها  بودند و دیگر طایفه های لرستان با هجوم هایشان سعی می کردند از انسجام سلسله ی نوپای قاجار جلوگيری كنند. از علت های مهم احداث قلعه نظامی سلطان آباد كه بعدها عراق و سپس اراک نام گذاری شد، جلوگيری از هجوم بی وقفه ی اين جماعت به مرکز ايران بوده است. يكي از سه دربند یا سه معبر جنوبی، از روستای توره مي گذرد که امروزه مسير راه آسفالته ی تهران – ملاير و بروجرد به سمت جنوب است.

دومين گذرگاه از شازند به شهرستان آستانه كشيده شده و از آنجا به بروجرد می رسد و سپس تا جنوب كشور امتداد پيدا می كند. مسير راه آهن تهران – جنوب از اين معبر مي گذرد.

سومین گذرگاه جنوبی، تنگه يا دربند قاقان است كه بيشتر محل تردد پياده ها است و امروزه اگر جرات داشته باشی و از جانوران وحشی در امان بمانی، كوتاهترين راه به جنوب كشور است.

 

ـ معادن شدادی،دالان های متروک زیرزمینی

در چشم اندازهای دور و نزدیک و در کوه های اطراف دشت گیتو معادن بسیاری وجود دارد. معادن فعال بيشتر در ارتفاعات شمالی گيتو واقع اند که از کوه های سفیدخانی و منطقه ی شمس آباد تا معدن لَکّان در نزدیکی خمین امتداد دارد. این معدن ها انباشته از سرب و نقره است.

چند نمونه از غارهای گیتو

غار سوله خونزا: غار سوله خونزا تقریباً یکصد متر درازا دارد. انتهای غار مخزن بزرگی جهت ذخيره ی آب ساخته شده است. مصالح اين حوض بزرگ از ساروج است. در این غار نشانه های فراوانی از زندگی پناهندگانی به چشم مي خورد كه در تاخت و تازهای قرون اخیر و به هنگام دست به دست شدن شهرها و تغییر حكومت ه،مجبور به ترک خانه و كاشانه ی خود شده اند. موقعيت جغرافيایی و دور بودن غارها از مراكز جمعيت،مخفیگاه های خوبی از آنها ساخته است.  

غار سفید خانی: غار دیگر سفيدخانی نام دارد كه در ارتفاعات كوهی به همين نام قرار گرفته. كوه سفيدخانی چنانكه از اسمش پیداست اغلب سال پوشيده از برف است. سابقاً كه دستگاه های سرد كننده ی امروزی در زندگی مردم وارد نشده بود ساكنان روستاهای اطراف، اوایل تابستان یخ و برف كوه سفیدخانی را با الاغ و قاطر به شهر می آوردند. بیشتر مشتریان آنها بستنی فروش ها بودند.

غار شاه زنده: از ديگر دخمه های قابل توجه  غار شاه زنده  يا  غار شازند  است كه بر فراز قله ی رفيع شاه كوه در مغرب پل دوآب، كنار روستای اَلــَرج يا الـُرج واقع شده است. اين غار دهانه ای حدود 2 متر و دهليزی به طول 18 متر دارد. عرض داخلی آن 6 متر و ارتفاعش سه متر برآورد شده است. بر ديوار داخلی غار طاقچه ها و رف هایی تعبيه شده كه ظاهراً محل شمعدانها و نگهداری نذورات و ساير هدایا بوده است. می گویند كيخسرو پادشاه كيانی در اينجا غايب شده. به همين علت غار شازند مورد احترام زردشتيان است و همه ساله تعداد زيادی زرتشتی از سراسر دنيا برای ادای نذر و تقديم هدیه ها و انجام مراسم مذهبی به اين محل می آيند. داخل غار حفره ای عمودی شبيه چاه وجود دارد كه سنگی بزرگ آن را پوشانيده است. سالروز غيبت كيخسرو كه اواخر زمستان است صداهای مهيبی از اطراف كوه و از درون غار شنيده می شود. اين صداها كه به ساز و سرنا بی شباهت نيست در بين اهالی آغاز سال جديد و بازگشت كيخسرو را مژده  می دهد. ظاهرا ريزش يخ و برف های پایان زمستان از صخره ها و ديوار مرتفع شاه كوه و پژواک سقوط بهمن چنين صداهایی را موجب می شود.
در دامنه ی كوه روستای گوره زار واقع شده است. هفت تن همراهان كيخسرو از جمله توس، رهام، فريبرز و بيژن به اميد بازگشت كيخسرو مدتها در دامنه ی شاه كوه به انتظار بودند که عاقبت برف و سرمای شديد آنها را از پای در آورد. گویند مدفن آنها در كنار روستای گوره زار است. تعدادی سنگ عظيم و ‌تراش نخورده وجود داشت كه بر بدنه ی هر كدام قاب كتيبه ای ناخوان،تا اين اواخر دیده می شد اما متاسفانه اهالی روستا به جای مصالح ساختمانی از آنها استفاده كرده اند. (برای آگاهی از داستان عروج کیخسرو نگاه کنید به شاهنامه ی فردوسی داستان کیخسرو)

آبشخورهای پرشماری در اینجا و آنجای كوه وجود دارد كه چراگاه انواع قوچ و ميش و كل و بز است. تختگاه قازک مشرف به دربند توره در بلندای كوهی به همين نام واقع شده است. در اين تختگاه، علفچر پهناور و گسترده ای وجود دارد كه خورشيد اولين شروع خود را بيدريغ تا هنگام غروب به آن ارزانی كرده است و مرتع خرم و زيبایی را در اين قله كوه به وجود آورده است. چشمه آبی نيز در آن بام مرتفع، از زمين می جوشد. كمي پايين تر استخر كوچكی آب خنک و زلال چشمه را براي تشنه لبانی كه سربالايی تند كوه را پيموده اند ذخيره مي كند و از سخاوت آن چرندگان و پرندگان نيز بهره می برند. علف هایی كه در تختگاه بلند قازک روییده است در بعضی جاها تا زانو می رسد. نسيمی كه همواره از دربند توره می وزد چشم اندازی چنان پيش رويمان مي گيرد كه پنداری درون دريايی از علف های مواج غوطه می خوريم و رويایی از حرير سبز مي بافيم.
چراگاههای چال خاتون و سِرُو و ارتفاعات خانه ميران و سفيد خانی همگی از جغرافيای تاريخی زيستگاه های كهن و پرباری حكايت مي كند كه نياکان متمدن ما در آن می زيسته اند و امروزه آنچه را سینه به سینه از داستان های آنان به ما رسيده است بايد پاس بداریم و جهت آگاهی آيندگان ثبت و ضبط کنیم.

* * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * ** * * * * *

 

دشت گیتو و نگاه تازه ای به آن (بخش سوم)

يكي از وقايعی كه حكايت آن با اعتقادات مردم آميخته شده و به آسانی در باور آنان گنجيده است فولكلوری درباره ی كوه "لَج وَر" است كه هر روستایی خوش باور داستان آن را از پدر شنيده و به عنوان يک امانت برای فرزندان خود تعريف می كند.

لج ور كوهی است سخت برهنه و بركشيده از زمين، با ديواره ای صاف و صخره هایی مهيب. اين كوه در شمال غربی دشت گيتو قرار گرفته است. هر كس می خواهد وارد منطقه «شّرا» بشود بعد از گذشتن از "پل دوآب"،بايد از زير سايه ی  اين كوه بگذرد. روستای آباد و پرجمعيت اسكان در پايه ی اين كوه قرار دارد. سرچشمه يا سراب اسكان با آبدهی ده سنگ آسياب مرهون الطاف كوههایی است كه لج ور سرسلسله ی آنها است. هر سال اوايل بهار اهالی، انبوه گاو و گوساله ها را بر آن استخر می زنند و با حركت مداوم حيوانات، گياهان موجود ریشه كن می شوند و بدينسان استخر را لايروبی می كنند.

انعکاس آفتاب زرّين بعدازظهر كه برتارک لج ور می تابد در استخر منظره ای بس دلفريب می سازد. تختگاه های بسياری در كنار استخر وجود دارد كه رهگذران خسته را طلب می كند تا در سايه ی درختان بيد نيرو بگيرند و جان تازه ای در كالبدشان بدمد.

روستاییان روایتی درباره ی تيغه ی سخت و سر به فلک كشيده ی لج ور بيان می كنند که از مظلومیت کوه حکایت دارد. آنهایی كه از كنارش می گذرند نقش مردی را می بينيد كه تن پوش سفيد و بلندی برتن دارد و در بالاترين نقطه ی كوه به دیواره چسبیده است. اين نقش برجسته ی مردی است كه او را لَج وَر می نامند و كوه نام خود را از او گرفته است.

كمی آن طرف تر دو تپه ی نسبتاً بزرگ و جدا از هم،به نام كاه و گندم قرار گرفته است. زبری و نرمی آنها چون تلی از كاه و گندم از فاصله ای نه چندان دور احساس می شود. پای تپه ها حدود یکسد تندیس واره ی بزرگ و کوچک سنگی به چشم می خورد که به سان گله های بز و گوسفند و گاو سرگرم چرا هستند.

 

ـ افسانه ی لج ور  

پیرمرد های آبادی از پدرهایشان شنیده اند و آن ها نیز از پدربزرگ هایشان که  لج ور مردی بوده است کوهپایه نشین و این کوه پیش از او نامی نداشته است. در يک روز گرم و دم كرده ی آخر تابستان آقای لج ور در مزرعه اش نشسته بود و دست از كار كشيده بود.گندم های درو شده را دسته دسته روی هم خرمن کرده بود. خوشه ها خرمن کوب شده بود و همراه با دانه های گندم  روی هم انباشته بود. گرما بيداد می كرد. خورشيد كمی به طرف كوه های مغرب مايل شده بود. گرد و خاک به سر و صورت عرق كرده ی لج ور نشسته بود. كاسه آبی را با ولع سر كشيد. ظرف آبی را به سر وصورت خود پاشيد. بسيار كم حوصله شده بود. برگ درختان كمتر تكانی نمی خورد. نگاهی به افق دور دست انداخت آرزوی وزش باد موافقی را داشت تا بتواند حاصل زحمات يكساله اش را زودتر به چشم ببيند. اما دريغ از يک نسيم نوازشگر. فضای دم كرده و سنگين و هوای گرم و بی حركت رمق و توان لج ور را بريده بود. به پشته ای از یونجه تکیه داد. مات و خيره افق دور دست را نظاره كرد. سگ زوزه ای كشيد و از صدای آن انبوه گنجشک ها و سارهایی كه در كف مزرعه دانه بر می چيدند از جای خود رميدند و به پرواز در آمدند و چون تور بزرگ و سياهی آسمان را پوشاندند. نفس لج ور به شماره افتاده بود. دائم دنبال گمشده ای می گشت. سرانجام دستهايش را به سوی آسمان بلند كرد و لابه کنان گفت: "خدایا ! اگر باد موافق همراهی كند و من بتوانم  کاه و گندم را از هم جدا كنم، يكی از چرندگانم را قربانی خواهم کرد." ساعتی با خدا نجوا کرد تا بالاخره توانش را از دست داد. همانطور كه تكيه كرده بود در رويا فرو رفت. نمی دانست خواب است يا بيدار. به نظرش می رسيد افق آسمان تيره گون می شود. با صدای غرش آسمان كه از دور دست شنيده شد،از جای خود جهيد. گویی جانی تازه بر پيكر نيمه جانش دميده اند. از ته دل فرياد خوشحالی برآورد. بخت با او يار شده بود و التماسش مقبول افتاده بود. از خوشحالی در پوست خود نمی گنجيد. در سمت راست افق، كه همیشه نشانه ی توفان و رگبارهای تند بود، ابرهای سياه و بريده بريده ای پيدا شدند. باد تندی وزیدن گرفت و گرد و خاک را به هوا پراكند. لج ور به مراد دل خود رسيده بود. با سرعت دست به كار شد. زن و بچه و ساير كارگران را به كار گرفت. تا نزديک غروب اولين توده ی عظيم خرمن ِ كوبيده شده را از يكديگر جدا كردند. گندمه، تازه و شفاف از كاه جدا شدند و به دستور لج ور آماده ی بارگيری و رهسپاری به انبار گشتند

كاه ها نيز در خرمن ج، کوت شدند. لج ور خوشحال و خندان فارغ از همه ج، خود را برای ادای نذرش آماده می كرد. با خود انديشيد حالا که شرط نكرده چگونه يا كدام يک از حيوانات را برای قربانی انتخاب کند، به تزويری شيطنت آميز زيان را از خود دور سازد. کمی ترديد داشت. اندکی مكث كرد و سپس با سرعت، جانوری را از يقه ی لباسش گرفت و گفت: "اين هم حيوانی كه در حال چریدن است  و بايد قربانی شود!" زير لب زمزمه ای كرد و همچنانكه آن را بين دو انگشت خود له می كرد، گفت: "چه وقت از شرّ اين همه شپش راحت می شوم، نميدانم !" انگشتانش را با لبه ی لباسش تميز كرد و چون سرداری فاتح قهقهه زد و نعره ی ديوانه واری كشيد. انگار مسخ شده بود. سرخوشی و سبكی و بی وزنی را مزمزه می كرد. ناگهان گردباد و توفان مهيبی در افق دوردست شکل گرفت، از کناره ی "شاه کوه" شازند گذشت و به لج ور نزدیک شد. لج ور ترسیده بود. در اين فكر بود كه اگر طوفان با خشمی كه دارد به او برسد تمامی محصول و ثروتش را كه در آن بيابان گسترده، پراکنده است در خواهد ربود. به سرعت دست به كار شد و آنچه را در دسترس بود به پناهگاهی كشانيد. توفان بيداد می كرد و دشت را در می نورديد تا بالاخره به مرد عهدشكن رسيد. لج ور يكباره متوجه شد كه گردباد در قبای بلند و گشادش افتاده و او را چون چتری از زمین بلند كرده و به سان پر كاهی در آسمان به هر طرف می كشاند. دستش از همه جا بريده بود. توفان و گردباد او را می چرخانيد و به اینسو و آنسو می برد. گویی به هر طرف كه نزديک می شد فرياد و اعتراض از آن گوشه برمی خاست. او نفرين شده بود. هيچكس و هيچ چيز او را به خود نمی گرفت و قبول نمی کرد. كوهها و درهّ ها از پذيرفتنش سر باز می زدند و عذرها می آوردند. بالاخره كوهی كه بعدها به نام او معروف شد عهد و پيمانی را قبول كرد و لج ور را همراه با حسرتی ابدی برای خود، بر سينه جای داد.

هر رهگذری كه از كنار اين كوه عبور می كند، پيكره ی لجور را می بيند كه بر دسته بيل خود سوار شده و یک دستش را برای مدد خواهی بلند كرده است. ردای بلند و سفيد و توفان زده ی او بر سطح سنگ دوخته شده تا چشم عبرت بین ما را بگشاید.

عهد و پيمانی كه كوه در ازای پذيرفتن مهمان ناخوانده قبول كرد، این بود که هر سال يک جو بلندتر و يك گندم پهن تر شود؛ با این امید كه با گذشت روزگاران از ساير جبال سر به فلک كشيده ی منطقه مرتفع تر و تنومند تر شود. اما اين پیمان به كوه نيز وفا نكرده است و كسی به ياد ندارد كوه لج ور از آنچه در قديم الايام بوده كمی بلندتر يا اندكی پهن تر شده باشد.

هر چند سال يک بار، سنگ عظيمی از كوه جدا می شود و سپس با صدای مهيبی در انتهای درّه متلاشی و به خرده سنگهایی به اندازه ی دانه های گندم و جو تبديل می شود. انگار كوه نيز گول خورده است. از آنجا كه خواسته ی  كوه لج ور بر بلندا و پهنای سالانه استوار است ولی چنين نشده و كوه لج ور به مراد دل خود نرسيده است. كوه با تيغه ای لخت و بی گل و گياه، غمگنانه شاهد طراوت و سرسبزی دشت گیتو است

 وقتي از كوه فاصله می گيری تپه های سنگی كاه و گندم را همراه با تنديس های فرسوده ی گوسفندان و گاوان می بينی و لجور را نيز با چشم هایی از حدقه درآمده كه تلاش می كند خود را از سينه ی سياه كوه جدا کند و به آزادی برسد.

-------------------------------------------------

منبع: سایت ماهنامه ایران دیدار